لیا.
صبح از همه زودتر بلند شدم هنوز هوا تاریک بود دیدم ی صدایی میاد از اتاق خارج شدم و پشت ستون قائم شدم دیدم بابام داره میگه
ارشام.
دلارام بسه نمیذارم ببینیش
دلارام.
چرا اون بچه
ارشام.
اون الان فقط بچه منه دیگه مال تو نی همون موقع که دادیش رفت باید فکر اینجاش رو میکردی.
دلارام.
نمیخواستم بچم اینجا بزرگ شه که بعد بخواد آدم بکوشه
ارشام.
اونو من باید تشخیص میدادم نه تو الانم میخواهم اون رو تا ۱۶ سالگی آماده کنم و از فردا قراره اون
لیا .
نشته بودم رو زمین که یکی برام یک خورده غذا آورد ی سیبزمینی آب پز با یکمی آب و چند دقیقه گذشت که یه پسر بچه رو پرت کردن تو جایی که من بودم و در رو بستن پسره بد جور کتک خورده بود
لیا .
حالت خوبه
پسره.
آره عادت دارم همیشه همینه راستی تو کی ای هان ندیده بودمت
لیا .
من تازه اومدم بابام رئیس اینجا هس
پسره.
اها پس تو لیایی ها
لیا .
آره اسمت چی هس و چند سالته
پسره .
اسمم ایلیا هس ۶سالمه
لیا ..
چرا برا تو غذا نیاوردن
ایلیا.
چون تنبیه هستم نباید ی روز هیچی بخورم تازه دیروزم نخوردم غذا
لیا.
سیب زمینی رو نصف کردم بیا این برا تو اینم مال من
ایلیا.
مرسی
راوی .
اون شب همچی خوب بود فردا لیا د ایلیا رو بردن به جایی که نزدیک ۱۲ تا بچه بودن
لیا .
این ..جا کجاست
ایلیا.
این جا جایی هس سرباز برای چند سال دیگه خاندان آماده میکنن همون هم راضی هستیم که جزءاین خاندانیم
ارشام پدر لیا.
امروز باید بدویین ۵ نفری که باقی بمونن میتواند غذا ی خوبی بخورند و بقیه باید تا صبح کل عمارت رو تمیز کنن
لیا .
مگه همیشه غذا چیه
ایلیا.
یا تخم مرغ یا سیب زمینی... غذا های ساده
لیا.
اها
ایلیا .
فقط تا جایی که میتونی بدو و پا پس نکش باشه
لیا.
باشه
راوی.
مسابقه تموم شو ایلیا اول و لیا پنجم شد ۴ ساعت داشتن میدویدند و نهارشون رو خوردن و رفتن به اتاق خواب اتاقی که یک عالمه تخت دو طبقه داشت ایلیا طبقه بالا خوابید لیا هم پایین
برو ادامه مطلب
ارشام.
چون اون دخترمه، دختر خونیم هس میفهمی
آریا .
اگه اینطوری هس چرا ولش کردی
ارشام.
اینش به خودم مربوطه
راوی .
لیا تو شک بود
لیا.
مگه میشه آدم دوتا بابا داشته باشه
ارشام.
آخی کوچولو بهت نگفتن فرزند خوندشونی ها نمیشه تو فقط بچه منی
راوی.
رایان رسید خونه واین صحنه هارو دید و به ارشام سلام کرد
رایان.
اگه بچتون میخوای من حرفی ندارم میتونی ببریش
لیا.
(با گریه) بابا مگه من بچه شما ها تو مامان نیستم هان
رایان.
درسته رنگ چشات هم رنگ چشای منه ولی رنگ چشای مامانت هم این رنگی هس ما هر دو از یک خانواده بودیم و رنگ موهات داره شبیه به رنگ موهای بابات میشه من پدرت نیستم لیا
لیا.
دیگه دوستون ندارم با گریه
ارشام .
این فیلم هندی بازی ها رو بزارین کنار و به افرادش دستور میده لیا رو ببرن
آریا .
واقعا میخوای بزاری لیا بره
رایان .
آره من حوصله بچه نداره
راوی ارشام لیا رو با خودش برد و آسیه خبر دار شد و با ایهام ک پدرش رفتن خونه رایان اینها
آسیه.
بچم کو هان
رایان.
اون که بچه تو نبود بچه ی دلآرام بود
آسیه.
ولی من بزرگش کردم
رایان.
آره ی سال با خنده
راوی .
ارشام لیا رو تو سیاه چال خاندانش که اونجا زندگی میکنن میندازه
ارشام.
میخوام ار الان با اخلاقم آشنا شی چون من با کوچک ترین خطا ها تنبی های بزرگ دارم که طرف مقابلم آدم شه مثل این صدایی که میشنویی(صدای فریاد ی مرد) داره ۱۰۰ تا شلاق میخوره من از اینم بیرحم ترم فهمیدی
راوی .
رایان رفته بود توی یک پارک نشته بود و فکر میکرد
رایان.
لیا چی میشه حالا من اصلا بچه دوست نداشتم ولی بخاطر نازا بودن آسیه اونو به سرپرستی گرفتیم اون نمیدونه اگه آسیه شکایت کنه برای حضانت لیا چی اون وقت لیا میفهمه بچه ی ما نیس خدا من باید چیکار کنم
آسیه.
(اونا رسیدن خونه و دارن باهم حرف میزنن)
الان لیا چی میشه اون لیا رو به من نمیده
پدر استه.
مگه میتونه نده
ایهام.
من خودم حضانت رو میگیرم فقط اینکه فرزند خوندش سختش میکنه
راوی .
خونه خاندان (s)
آریا.
این خیلی بده شکست خوردیم اون چرا لیا رو میخواد باید برم و لیا و بقیه رو فراری بدم
راوی.
آریا رفت تو خونه و برای همه گفت چی شده و همه با هم میخواستن از حال خارج شن و فرار کنن که .
ارشام.
کجا با این عجله (ارشام آدم هاش رو فرستاد و همه رو گرفتن)
آریا.
ارشام خان از شما بعید بود شمارئیس خاندان( T) هستید ما تازه خاندان هامون باهم آشنا شدن این کارا چیه دیگه
ارشام.
آره من از همون اولم گفتم لیا رو میخوام
آریا.
چرا بچه برادر منو میخوای
ارشام.
چون .....
رایان .
تلویزیون روشن شد و همه دیدن عکساشون رو پدر آسیه داشت حرص میخورد نه بخاطر خیانت دخترش به من اینکه قرار دادش بخاطر این عکس با خانواده (T)پرید همه خانواده ها بجز خانواده آسیه رفتن
آسیه.
تورو خدا ببخشید رایان خواهش میکنم
رایان .
فقط دهنتو ببند تا که نزدمت
راوی.
ایهام با این حرف رایان بهش حمله میکنه و تا سرحدمرگ همدیگه رو میزنن دعوا تموم میشه رایان به آسیه میگه که فردا قراره طلاقش بده و میزنه بیرون از خونه آسیه با خانوادش هم میرن
لیا .
مامان بزرگ الان من پیش مامانم میمونم یا بابام (باگریه)
مادربزرگ.
معلومه پیش بابات
راوی.
همه توی پذيرايي بودن که یک دفعه صدای عجیبی میاد صدایی مثل درگیری و دعوا آریا میره ببینه چی شد که
آریا.
چی .... شما براي چی اینجایین تاحالا سابقه نداشته ...
شبیخون بزنن
ناشناس.
من فقط لیا رو میخوام....
لیا.
من با مامان رفتیم پایین که با زن عمو نیایش و لیام مواجه شدیم(زن عمو همسر آریا هس و لیام پسر شون لیام ۶ سالشه)
نیایش.
سلامم به دوست خوب من آسیه دیگه دوست جدید پیدا کردی به ما سری نمیزنی
آسیه.
این چه حرفی هس تو بهترین رفیقمی
نیایش.
بیا شوهرامون آمدن
لیا.
لیام سریع رفت پرید بقل باباش منم خیلی دوست داشتم ولی خب نمیشد میترسیدم بابام دعوام کنه فقط سلام دادم بابام خیلی عصبی بود هیچ وقت اینطوری ندیده بودمش
رایان .
فکر کنم اونقدر عصبانی هستم که لیا هم فهمیده این اینجا چیکار میکنه برا چی اومده
آسیه.
بالخره ایهام هم آمد سریع رفتم پیشش یک دقیقه یادم رفت رایان اینجاس خودم رو جمع جور کردم و سلام دادم بعد دیدم رایان رفت پیش آریا نشست و مشروب خورد اونم جلو لیا اون خیلی با لیا صمیمی نیست ولی مطمئنم که از منم لیا رو بیشتر دوس داره لیا داشت با تعجب نگاه میکرد میخواست بپرسه ولی مثل همیشه میترسید
رایان .
بلند شدم و رفتم رو سکوها وایسادم و همه ی مهمون ها داشتن من رو نگاه میکردن آریا سری به نشانه تاسف تکان داد اخه خاندان آسیه و دو خاندان بزرگ دیگه اونجا بودن گفتم تلویزیون رد روشن کنن میخواستم همه ببین عکساش رو که باهم به گردش و پاساژ و جاهای دیگه رفتن تلویزیون روشن شد و....
سلاممم
لیا
سلام اسم من لیاست من در یک خاندان مافیایی بدنیا آمدم من چون دخترم و پسر نیستم همه باهام بد هستن تو خانواد من همه باهم زندگی میکنن توی یک خونه وبجزء من باز هم دختر تو این خانواده هس ولی من چون بچه ی رئیس این خاندان هستم باید پسر میشدم و حالاکه نشدم همه میخوان نباشم این حس منه
رئیس خاندان(s)پدر لیا رایان
از امروز متنفر باور نمیشه بعد۶سال که ما ازدواج کردیم درسته که همو دوست نداشتیم ولی دلیل نمیشه که تو روز سالگرد ازدواجمون بفهمم که داره بهم خیانت میکنه از اولین روزی که باهم ازدواج کردیم منم میتونستم خیلی راحت این کار رو کنم ولی نکردم چرا این کار رو کرد باهام
برادر رایان( آریا)
داداش باور نمیشه همچین کاری کرده باشه
رایان
چیزی پیدا کردی
آریا
ها اهان آره انگار از بچگی همو دوس داشتن و وقتی هم ازدواج میکنه با تو باهم چت میکردن و همو میدیدن
رایان
حتی به فکر لیا هم نبود آخه کدوم رئیس مافیایی میذاره
زنش با دوستاش بره بیرون بره پاساژ و ..... باشه همو دوست نداریم ولی من از وقتی لیا بدنیا آمد نه مست اومدم خونه نه با کسی بودم ولی چرا اون این کارو کرد باورم نمیشه
آریا
داداش کاری هس که شده کاری نمیشه کرد امشب چیزی نگو بزا فردا که مهمون نداریم کلی هدم داره میاد
رایان
دیگه نمیخوام بیشتر ادامه پیدا کنه امشب تموم میشه این قضیه
آسیه
به ایهام پیام دادم(ایهام پسر عموش و دوست پسرش هس) گفت با اینکه از رایان متنفره میاد که منو ببینه عاشقشم دارم لیا رو آماده میکنم لیا زندگیمه تنها کسی که دوسش دارم از این خانواده ولی تنها مشکلی که داره این چشم ورنگ موهاش که شبیه باباش میکنه برا من مهم نی دخترم مثل عروسک شده
لیا
امشب شب سالگرد ازدواج مادر و پدرم هس ی ترسی دارم
سلام اسم من ایداست
این اولین رمانم هس
لیا
دختری که در خانواده ای که مافیا ست به دنیا آمده خانواده ای که به بیرحمی تمام معروف هستند لیای۵ ساله باید برای زنده ماندن تلاش کنه
رئیس خاندان (s)پدر لیا
مردی به نام رایان با داشتن ۲۳ سال سن تمام مافیا از اون میترسن چه پیر چه جوون اون ترسناک ترین مرد مافیاست ( نه از نظر قیافه چون اون خیییلی زیباست خیلی اون موهای بلندی دارد به رنگ شراب و همچنین چشمای شرابی لیا از این نظر به پدرش رفته) همه به اون لقب اژدهای سرخ رو دادن با شنیدن این اسم همه میترسن
مادر لیا
آسیه از بچگی پسر عموش رو دوست داش ولی بخاطر این که این جنگ بین دو خاندان تموم شه با پدر لیا ازدواج میکنه ولی هنور با پسر عموش دوسته و حاضر هر کاری برای لیا بکنه