آرشام .
خودت که میدونی قانون اینجا رو اون حق این کار داره و منم نمیتونم جلوش بگیرم (من به عنوان رئیس خاندان میتونم جلوش بگیرم ولی میخوام عکس العمل لیا ببینم)
لیا .
ولم کن
راوی .
آرتین موهای لیا ول کرد ولی انقدر کشیده بود که از سرش یکم خون میآمد
آرتین .
اول معذرت خواهی میکنی دوم اگه یه بار دارم میگم یه بار دیگه از این رفتار ها جلو من داشته باشی من اون موقع میدم باهات چیکار کنم .
لیا.
به اطرافم نگاه کردم هیچکس براش مهم نبود حتی بابام چرا من انقدر تنها شدم
ادامه مطلب برو
راوی .
دایه لیا رو آماده کرد و برد پایین پیش مهمون ها لیا حس خیلی بدی داشت و چیزی که میدید باورش نمیشود
لیا.
اینجا دیگه گذاشت اینا چ...چرا این طوری هست دایه من میخوام برگردم اتاقم
راوی .
درواقع یه نفر تو غذای ارباب سابق یکم فلفل اضافی ریخته و اون دستور داده اون مرد رو تا هرچقدر که میتونن کتک بزنن و در آخر اونو از بین ببرن
دایه.
بانو فقط برین یه گوشه بشینین و بعد به ارباب سابق سلام کنین این موضوع به شما مرتبط نمیشه
برو ادامه مطلب
لیا.
من ی هفته هست به اینجا آمدم و الان دیگه عید هست چون همه ما از خاندان (T)هستیم مارو میخوان ببرن به خونه خاندانی مون در واقع حرف هایی که آریان بهم گفته همه آدم هایی که اونجا زندگی میکنن خون اون خاندان رو دارن
آرشام .
سرم درد میکنه سر خدمتکار امروز برنامه چیه ؟
سر خدمتکار .
امروز کاری برای انجام دادن ندارید و چون عیده باید برین پیش خانوادتون .
آرشام .
ازش متنفرم ای سرم یکمی برام آب بیار و دارو
راوی .
آرشام از پدرش و عمو هاش دل خوشی نداره و از رفتن اونجا خوشش نمیاد چون قرار امشب لیا خیلی اذیت بشه و چیز هایی ببینه که ....
ادامه مطلب
ارشام.
دلارام از خاندان بخاطر دادن بچه به اون دوتا احمق فرار کرد چون اگه میموند میمرد از اولشم میدونستم که کجاست و بچه به کی داده ولی اونقدر برام مهم نبودن نمیدونم چی شد که اون بچه آوردم اون دلارام گذاشتم بره چون خاندان ما اگه یکی یه خیانت کوچیک کنه میکشن اون رو چه برسه به این که بچه به اشخاص دیگه داده(با پزخند)
لیا.
آریان یه چی بپرسم؟
آریان .
آره بپرس
لیا .
مگه همه این بچه ها از..
راوی .
آریان نذاشت لیا حرفش کامل کنه و گفت که باباش اونو پیدا کرده و به اینجا آورده
آریان .
البته مامان من که خواهر بابات هست ازش اینو خواسته که یعنی بابات میشه داییم اینم بگم مامان رز منو به سرپرستی گرفته (لبخند میزنه به لیا)
لیا.
چه جالب
آریان .
لیا یه نصیحت دارم برات زیاد نه تو کارش دخالت کن نه به پر و پاش بپیچ چون واقعا اگه اعصاب نداشته باشه هرکاری ممکنه بکنه پس زیاد سمتش نرو باشه
لیا .
نشته بودم رو زمین که یکی برام یک خورده غذا آورد ی سیبزمینی آب پز با یکمی آب و چند دقیقه گذشت که یه پسر بچه رو پرت کردن تو جایی که من بودم و در رو بستن پسره بد جور کتک خورده بود
لیا .
حالت خوبه
پسره.
آره عادت دارم همیشه همینه راستی تو کی ای هان ندیده بودمت
لیا .
من تازه اومدم بابام رئیس اینجا هس
پسره.
اها پس تو لیایی ها
لیا .
آره اسمت چی هس و چند سالته
پسره .
اسمم آریان هس ۶سالمه
لیا ..
چرا برا تو غذا نیاوردن
آریان.
چون تنبیه هستم نباید ی روز هیچی بخورم تازه دیروزم نخوردم غذا
لیا.
سیب زمینی رو نصف کردم بیا این برا تو اینم مال من آریان.
مرسی
راوی .
اون شب همچی خوب بود فردا لیا د ایلیا رو بردن به جایی که نزدیک ۱۲ تا بچه بودن
لیا .
این ..جا کجاست
آریان.
این جا جایی هس سرباز برای چند سال دیگه خاندان آماده میکنن همون هم راضی هستیم که جزءاین خاندانیم
ارشام پدر لیا.
امروز باید بدویین ۵ نفری که باقی بمونن میتواند غذا ی خوبی بخورند و بقیه باید تا صبح کل عمارت رو تمیز کنن
لیا .
مگه همیشه غذا چیه
آریان.
یا تخم مرغ یا سیب زمینی... غذا های ساده
لیا.
اها
آریان .
فقط تا جایی که میتونی بدو و پا پس نکش باشه
لیا.
باشه
راوی.
مسابقه تموم شو آریان اول و لیا پنجم شد ۴ ساعت داشتن میدویدند و نهارشون رو خوردن و رفتن به اتاق خواب اتاقی که یک عالمه تخت دو طبقه داشت آریان طبقه بالا خوابید لیا هم پایین
برو ادامه مطلب
ارشام.
چون اون دخترمه، دختر خونیم هس میفهمی
آریا .
اگه اینطوری هس چرا ولش کردی
ارشام.
اینش به خودم مربوطه
راوی .
لیا تو شک بود
لیا.
مگه میشه آدم دوتا بابا داشته باشه
ارشام.
آخی کوچولو بهت نگفتن فرزند خوندشونی ها نمیشه تو فقط بچه منی
راوی.
رایان رسید خونه واین صحنه هارو دید و به ارشام سلام کرد
رایان.
اگه بچتون میخوای من حرفی ندارم میتونی ببریش
لیا.
(با گریه) بابا مگه من بچه شما ها تو مامان نیستم هان
رایان.
ببین تو نه چشمات شبیه منه نه موهات ببین اونو هم رنگ چشم هم موهات شبیه بهشه بعدم من تو رو فقط بخاطر نازا بودن آسیه قبول کردم من پدرت نیستم لیا و اصلا حسی هم بهت ندارم که بگم بچه منی و نذارم ببرنت پس بهتره بری
لیا.
دیگه دوستون ندارم (با گریه)
ارشام .
این فیلم هندی بازی ها رو بزارین کنار و به افرادش دستور میده لیا رو ببرن
آریا .
واقعا میخوای بزاری لیا بره
رایان .
آره من حوصله بچه نداره
راوی ارشام لیا رو با خودش برد و آسیه خبر دار شد و با ایهام ک پدرش رفتن خونه رایان اینها
آسیه.
بچم کو هان
رایان.
اون که بچه تو نبود بچه ی دلآرام بود
آسیه.
ولی من بزرگش کردم
رایان.
آره ی سال با خنده
آسیه .
تو میدونی اون ممکنه اونجا بمیره چرا اینکار کردی
رایان.
اول برام مهم نی دوم اگه نمیذاشتم ببرش کل ماهارو هم میکشت
راوی .
ارشام لیا رو تو سیاه چال خاندانش که اونجا زندانی میکنن میندازه
ارشام.
میخوام ار الان با اخلاقم آشنا شی چون من با کوچک ترین خطا ها تنبی های بزرگ دارم که طرف مقابلم آدم شه مثل این صدایی که میشنویی(صدای فریاد ی مرد) داره ۱۰۰ تا شلاق میخوره من از اینم بیرحم ترم فهمیدی
راوی .
رایان رفته بود توی یک پارک نشته بود و فکر میکرد
رایان.
لیا چی میشه حالا من اصلا بچه دوست نداشتم ولی بخاطر نازا بودن آسیه اونو به سرپرستی گرفتیم اون نمیدونه اگه آسیه شکایت کنه برای حضانت لیا چی اون وقت لیا میفهمه بچه ی ما نیس خدا من باید چیکار کنم
آسیه.
(اونا رسیدن خونه و دارن باهم حرف میزنن)
الان لیا چی میشه اون لیا رو به من نمیده
پدر استه.
مگه میتونه نده
ایهام.
من خودم حضانت رو میگیرم فقط اینکه فرزند خوندش سختش میکنه
راوی .
خونه خاندان (s)
آریا.
این خیلی بده شکست خوردیم اون چرا لیا رو میخواد باید برم و لیا و بقیه رو فراری بدم
راوی.
آریا رفت تو خونه و برای همه گفت چی شده و همه با هم میخواستن از حال خارج شن و فرار کنن که .
ارشام.
کجا با این عجله (ارشام آدم هاش رو فرستاد و همه رو گرفتن)
آریا.
ارشام خان از شما بعید بود شمارئیس خاندان( T) هستید ما تازه خاندان هامون باهم آشنا شدن این کارا چیه دیگه
ارشام.
آره من از همون اولم گفتم لیا رو میخوام
آریا.
چرا بچه برادر منو میخوای
ارشام.
چون .....
رایان .
تلویزیون روشن شد و همه دیدن عکساشون رو پدر آسیه داشت حرص میخورد نه بخاطر خیانت دخترش به من اینکه قرار دادش بخاطر این عکس با خانواده (T)پرید همه خانواده ها بجز خانواده آسیه رفتن
آسیه.
تورو خدا ببخشید رایان خواهش میکنم
رایان .
فقط دهنتو ببند تا که نزدمت
راوی.
ایهام با این حرف رایان بهش حمله میکنه و تا سرحدمرگ همدیگه رو میزنن دعوا تموم میشه رایان به آسیه میگه که فردا قراره طلاقش بده و میزنه بیرون از خونه آسیه با خانوادش هم میرن
لیا .
مامان بزرگ الان من پیش مامانم میمونم یا بابام (باگریه)
مادربزرگ.
معلومه پیش بابات
راوی.
همه توی پذيرايي بودن که یک دفعه صدای عجیبی میاد صدایی مثل درگیری و دعوا آریا میره ببینه چی شد که
آریا.
چی .... شما براي چی اینجایین تاحالا سابقه نداشته ...
شبیخون بزنن
ناشناس.
من فقط لیا رو میخوام....
لیا.
من با مامان رفتیم پایین که با زن عمو نیایش و لیام مواجه شدیم(زن عمو همسر آریا هس و لیام پسر شون لیام ۶ سالشه)
نیایش.
سلامم به دوست خوب من آسیه دیگه دوست جدید پیدا کردی به ما سری نمیزنی
آسیه.
این چه حرفی هس تو بهترین رفیقمی
نیایش.
بیا شوهرامون آمدن
لیا.
لیام سریع رفت پرید بقل باباش منم خیلی دوست داشتم ولی خب نمیشد میترسیدم بابام دعوام کنه فقط سلام دادم بابام خیلی عصبی بود هیچ وقت اینطوری ندیده بودمش
رایان .
فکر کنم اونقدر عصبانی هستم که لیا هم فهمیده این اینجا چیکار میکنه برا چی اومده
آسیه.
بالخره ایهام هم آمد سریع رفتم پیشش یک دقیقه یادم رفت رایان اینجاس خودم رو جمع جور کردم و سلام دادم بعد دیدم رایان رفت پیش آریا نشست و مشروب خورد اونم جلو لیا اون خیلی با لیا صمیمی نیست ولی مطمئنم که از منم لیا رو بیشتر دوس داره لیا داشت با تعجب نگاه میکرد میخواست بپرسه ولی مثل همیشه میترسید
رایان .
بلند شدم و رفتم رو سکوها وایسادم و همه ی مهمون ها داشتن من رو نگاه میکردن آریا سری به نشانه تاسف تکان داد اخه خاندان آسیه و دو خاندان بزرگ دیگه اونجا بودن گفتم تلویزیون رد روشن کنن میخواستم همه ببین عکساش رو که باهم به گردش و پاساژ و جاهای دیگه رفتن تلویزیون روشن شد و....
سلاممم
لیا
سلام اسم من لیاست من در یک خاندان مافیایی بدنیا آمدم من چون دخترم و پسر نیستم همه باهام بد هستن تو خانواد من همه باهم زندگی میکنن توی یک خونه وبجزء من باز هم دختر تو این خانواده هس ولی من چون بچه ی رئیس این خاندان هستم باید پسر میشدم و حالاکه نشدم همه میخوان نباشم این حس منه
رئیس خاندان(s)پدر لیا رایان
از امروز متنفر باور نمیشه بعد۶سال که ما ازدواج کردیم درسته که همو دوست نداشتیم ولی دلیل نمیشه که تو روز سالگرد ازدواجمون بفهمم که داره بهم خیانت میکنه از اولین روزی که باهم ازدواج کردیم منم میتونستم خیلی راحت این کار رو کنم ولی نکردم چرا این کار رو کرد باهام
برادر رایان( آریا)
داداش باور نمیشه همچین کاری کرده باشه
رایان
چیزی پیدا کردی
آریا
ها اهان آره انگار از بچگی همو دوس داشتن و وقتی هم ازدواج میکنه با تو باهم چت میکردن و همو میدیدن
رایان
حتی به فکر لیا هم نبود آخه کدوم رئیس مافیایی میذاره
زنش با دوستاش بره بیرون بره پاساژ و ..... باشه همو دوست نداریم ولی من از وقتی لیا بدنیا آمد نه مست اومدم خونه نه با کسی بودم ولی چرا اون این کارو کرد باورم نمیشه
آریا
داداش کاری هس که شده کاری نمیشه کرد امشب چیزی نگو بزا فردا که مهمون نداریم کلی هدم داره میاد
رایان
دیگه نمیخوام بیشتر ادامه پیدا کنه امشب تموم میشه این قضیه
آسیه
به ایهام پیام دادم(ایهام پسر عموش و دوست پسرش هس) گفت با اینکه از رایان متنفره میاد که منو ببینه عاشقشم دارم لیا رو آماده میکنم لیا زندگیمه تنها کسی که دوسش دارم از این خانواده ولی تنها مشکلی که داره این چشم ورنگ موهاش که شبیه باباش میکنه برا من مهم نی دخترم مثل عروسک شده
لیا
امشب شب سالگرد ازدواج مادر و پدرم هس ی ترسی دارم