
رمان دختر مافیا(پارت ۷)
ارشام.
دلارام از خاندان بخاطر دادن بچه به اون دوتا احمق فرار کرد چون اگه میموند میمرد از اولشم میدونستم که کجاست و بچه به کی داده ولی اونقدر برام مهم نبودن نمیدونم چی شد که اون بچه آوردم اون دلارام گذاشتم بره چون خاندان ما اگه یکی یه خیانت کوچیک کنه میکشن اون رو چه برسه به این که بچه به اشخاص دیگه داده(با پزخند)
لیا.
آریان یه چی بپرسم؟
آریان .
آره بپرس
لیا .
مگه همه این بچه ها از..
راوی .
آریان نذاشت لیا حرفش کامل کنه و گفت که باباش اونو پیدا کرده و به اینجا آورده
آریان .
البته مامان من که خواهر بابات هست ازش اینو خواسته که یعنی بابات میشه داییم اینم بگم مامان رز منو به سرپرستی گرفته (لبخند میزنه به لیا)
لیا.
چه جالب
آریان .
لیا یه نصیحت دارم برات زیاد نه تو کارش دخالت کن نه به پر و پاش بپیچ چون واقعا اگه اعصاب نداشته باشه هرکاری ممکنه بکنه پس زیاد سمتش نرو باشه